هویت

...معلم تاریخ ما بی نظیر بود... سر کلاس، اولین نفر مرا صدا کرد. من بریده بریده از آقا محمدخان گفتم. با نیم نگاهی به کتاب و کلاس و معلم. یکی مرا لو داد که از روی کتاب می گوید. یکی گفت، همه حرف هایم در کتاب نیست و معلم آرام گفت، گوش بدهید، قصه خوبی است. کتاب را بخوانید ولی از خودتان بگویید. بد نیست گاهی هم به کتاب نگاهی بیندازید.

آقا محمدخان به کام نیامد، ولی حرف های آقا معلم چرا. وقتی حس کردم شیطنت ها، دیدن ها و دویدن هایم در نگاه او به هم گره خورده اند، حس خوبی به تاریخ و آقا معلم پیدا کردم.

... ما پاره های مختلف خودمان هستیم. گزینش می کنیم. ونام آن را هویت می گذاریم. غافل از آنکه بیش از وحدت واقعی، آمیزه ای از اتفاق های نامنسجم و پراکنده هستیم... ما چندپاره به هم دوخته شده ایم. من تلاش می کنم این اجزای به هم دوخته شده ام را بشناسم. از کوچه باغ های خاطره می گذرم تا فصل های مهم آن را پیدا کنم و داستان آن راه را بنویسم.

... من کدام پاره هستم؟ پاره دوست داشتنی ام؟ یا بخش نکوهیده و ناپسندم؟ و همیشه سوالم این بوده است که چرا؟ و همیشه خود را تحریف کرده ام. کاری که در بشر همیشگی است؛ به خاطر تصویری که در آینه می بیندیا تصوری و نقشی که بر پیکر او زده اند.

به این باور رسیده ام که من همه پاره های خودم هستم...